شعر / “جنون جیوه “

همیشه رام چشم توست آهوی تماشایمو کاری بر نمی آید ز جادوی تماشایم برای لمسِ خوشبختی سرانگشتی کم آوردمبه قدر آه…کوتاه است گیسوی تماشایم چراغ پای دیوار دل من آفتابی نیستکه حتی سایه می بارد در آنسوی تماشایم جنون جیوه روشن می شود در نقره ی اشکمجهان زنگار می گیرد فرا روی تماشایم یهودای نفس … ادامه خواندن شعر / “جنون جیوه “